جایگاه کوچینگ بهعنوان یک حوزه دانش کاربردی اخیراً به طور قابلتوجهی تغییر کرده است. ارتقای این جایگاه در دهه اخیر ، موضوع ایجاد تمایز بین درمان/مشاوره و کوچینگ را پررنگتر کرده است. در این مقاله از موسسه کوچینگ رای مانا که بر گرفته از فصل 36 کتاب روانشناسی کوچینگ و ترجمه جناب دکتر علی صاحبی می باشد به بررسی مرز بین کوچینگ با مشاوره و روان درمانی در روانشناسی کوچینگ پرداخته خواهد شد. همچنین تفاوت های بین کوچینگ و مشاوره را نیز مورد بررسی قرار داده ایم. تا انتهای مقاله همراه ما باشید
در ابتدای کار یک بار دیگر لازم است تا بیان کنیم کوچینگ چیست؟ بسیاری از افراد این موضوع را با موارد مشابه دیگر مانند مشاوره، روان درمانی و … اشتباه می گیرند و بعضی دیگر از افراد که در این زمینه فعالیت دارند نیز به خوبی نمی دانند که تفاوت کوچینگ با مشاوره و روان درمانی در چیست از همین رو در بسیاری از مواقع دچار تردید می شوند. به طور خلاصه کوچینگ با همراهی فرد مراجعه کننده و موچ ایجاد می شود و بر اساس گفت و گو پیش می رود. در فرایند کوچینگ استعدادهای فرد مراجعه کننده، راه حل هایی برای رفع مشکلات، روش های مناسب برای رسیدن به اهداف مورد نظر و ایجاد انگیزه مثبت به منظور تغییرات پدیدار می شود.
یک کوچ حرفه ایی همواره با شما کمک میکند تا استراتژی و راه های بهتری برای انجام کارهای خود پیدا کنید. شما به دنبال افزایش انگیزه لازم برای رسیدن به اهداف و ارزیابی امور انجام شده خود و بسیاری از موارد مرتبط دیگر هستید که تنها به کمک یک کوچ حرفه ایی بدست خواهید آورد. این فرایند تفاوت بسیاری با روان درمانی و مشاوره دارد و در ادامه این مقاله به طور تخصصی به تفاوت کوچینگ با روان درمانی و مشاوره پرداخته شده است.
در مراحل اولیه انتشار آثارو پژوهشهای مرتبط با موضوع مرز بین کوچینگ با مشاوره و روان درمانی در روانشناسی کوچینگ، برخی افراد بهصراحت از دشواری ایجاد مرزهایی مشخص بین کوچینگ و مشاوره صحبت کرده بودند (باچکیرووا و کاکس،2004؛ سیمونز،2006؛ باچکیرووا،2007). مطالعات انجام شده در دهه گذشته از طریق بررسی دیدگاههای کاربران کوچینگ، این موقعیت را تقویت کرده است.
مضامین آثار منتشرشده کنونی در زمینه ایجاد مرز بین کوچینگ با مشاوره را میتوان به دو گروه تقسیم کرد. گروه اول عمدتاً بر روی درک چگونگی ماهیت مسائل مرتبط با مرزهای موجود بین کوچینگ با مشاوره متمرکز هستند (مثلاً رجوع کنید به مکسول،2009). آنها مسائلی که حاصل از وضعیت فعلی هستند را بررسی کرده و راهحلهای عملی مورد استفاده کاربران کوچینگ را برجسته میکنند. دسته اول بر این باور استوار است که اگر متخصصی تشخیص دهد مراجعش از حمایت اضافی یک درمانگر و یا مشاور سود میبرد، باید این فرد را به مشاور یا متخصص حرفهای مناسب ارجاع داد (سامرفیلد[1]،2002). این گروه باور دارند که مرزها اغلب با مذاکره بین کوچ و مراجع یا کوچی درباره مسائلی که برای جلسه کوچینگ مناسب هستند مشخص میشود و نه از طریق پارامترهایی برای مرزبندی که تعریف نظریِ مشخصی دارند (مکسول،2009).
گروه دوم در بررسی موضوع مرز بین کوچینگ با مشاوره و روان درمانی در روانشناسی کوچینگ (coaching)، معمولاً تاکیدی بر شرایط کنونی و آنچه در حال جریان است، ندارند بلکه مسائل مرتبط با مرزها را با هدف یافتن راهحلی مفهومی بهعلاوه یک راهحل عملی بررسی میکنند (باچکیرووا،2007). این گروه معتقدنده کوچ ها برای تشخیص اینکه مراجع به کوچینگ نیاز دارد یا درمان و مشاوره از روش حسی درونی و یا درک شهودی استفاده میکنند و از طریق آن مراجعینی را میپذیرند که نباید در کوچینگ به آن افرادبپردازند و باید ارجاع بدهند (هارت، بلاتنر و لایپزیک2001). البته مقالاتی هم هستند که به هر دو موضوع میپردازند: توصیف واقعیت و ارائه گزارههای مفهومی یعنی هم این و هم آن (مثلاً رجوع شود به پرایس،2009؛ کرو،2017).
با این وجود این مطالعات بسیاری از کوچ ها و خصوصاً تازهواردان به حوزههای کوچینگ، مشاوره و روانشناسی کوچینگ هنوز در سردرگمی هستند. (ما از عبارت «کوچی» در اشاره به مراجعان کوچینگ بهصورت فردی و «مراجع» برای هر دو حرفه، یعنی کوچینگ و مشاوره، استفاده خواهیم کرد).
مشخصترین دلیل اهمیت تفاوت بین کوچینگ با مشاوره و روان درمانی مربوط به کوچهایی است که قاطعانه باور دارند تعریف حوزههای مجزای این حرفه ضروری است و به دنبال تقویت حد و مرزها بهجای متصل کردن این حرفهها به هم هستند (ونگر،2010). آنها میخواهند قادر به ثبت قراردادهایی واضح باشند که محتوا و فرایند جلسات کوچینگ در آن مشخص باشد و کوچ را قادر سازد انتظاراتش را تعیین و محدودههای عملکرد خود را بهصورتی واضح مشخص کند.
از دیگر دلایل اهمیت موضوع این است که تعیین مرز بین کوچینگ با مشاوره و روان درمانی در روانشناسی کوچینگ، میتواند به کوچینگ کمک کند تا یک جایگاه حرفهای برای خود به دست بیاورد. در حال حاضر کوچینگ معیارهای لازم برای پذیرفته شدن بهعنوان یک حرفه را ندارد. یک حرفه اغلب با معیارهای خاصی تعریف میشود که عبارتاند از: مهارتهایی متمایز؛ یک دوره آموزش حداقلی که نشاندهنده مهارت باشد؛ یک پایگاه دانشی قدرتمند؛ یک منشور اخلاقی؛ سازمان رسمی؛ اعتباربخشی و مقررات و به رسمیت شناخته شدن توسط جامعه بهعنوان حرفهای متمایز (فیلِری – تراویس و کالینز،2017؛ لِین، استِلتر و استوت – روسترون2014).
علیرغم مزایای بالقوة ایجاد تمایزاتی مشخص بین کوچینگ و مشاوره، گروهی نیز با این تفکیک مخالف هستند چون معتقدند لازم نیست کوچینگ استانداردهای سنتی را کسب کند تا بهعنوان یک حرفه شناخته شود، بلکه پیروی از این معیارهای محدودکننده میتواند بهعنوان ابزاری برای اعمال قدرت و مقررات در نظر گرفته شود و این میتواند موضوع برای این حرفه خطرآفرین باشد.
یکی از لنزهای مفیدی که میتوان در مبحث مرز و تفاوت بین کوچینگ با مشاوره از آن استفاده کرد، جایگاه مشاور/درمانگر/کوچ بهعنوان یک متخصص باشد. روابط کوچینگ عموماً به نسبت دیگر فعالیتهای یاریرسان، نظیر منتورینگ، آموزش، مددکاری اجتماعی و روان درمانی، از منظر تقسیم قدرت بهصورتی عادلانهتر و متوازنتر دیده میشود. به همان اندازهای که درمانگر تلاش میکند مشارکتی برابر با مراجع ایجاد کند (و برخی از شاخههای روان درمانی این موضوع را بهعنوان اصلی مهم در نظر میگیرند، نظیر درمان وجودی)، به همان اندازه بهعنوان متخصص در فرایند رواندرمانی و در قالب نگرانیهای مراجع دیده میشوند. با اینوجود، درکوچینگ، توصیه میشود که مالکیت فرایند و محتوای جلسات هر دو به مراجع تعلق دارد و مسئولیت اتفاقات در حال وقوع هم بهصورت اشتراکی تقسیم شود.
جالب است که شواهد نو ظهوری وجود دارد که نشان میدهد این ویژگی میتواند حتی کوچهایی با سنتهای مختلف را هم با یکدیگر متحد کند و از این طریق، نیاز شمولیت که وجود آن قبلاً مورد بحث بود را برآورده کند (باچکیرووا و کافمن،2009).
تفاوت دوم در بحث تعیین مرز بین کوچینگ با مشاوره و روان درمانی در روانشناسی کوچینگ، در پژوهشی که اخیراً توسط باچکیرووا، سیبلی و مایرز درباره تفاوت کوچینگ با مشاوره (2015) انجام گرفته است قابل مشاهده است. ۴۱ کوچ با گرایشهای مختلف از ابزاری توسعهیافته برای توصیف یک جلسه کوچینگ معمولی فرضی استفاده کردند. یافتههای این پژوهش نشاندهنده دیدگاهی مشترک در شیوه توصیف جلسات کوچینگ است. یکی از عناصر توصیفات این افراد نقش کوچ بود که میتوان آن را به بهترین شکل بهجای یک «کارشناس آگاه»، بهصورت یک «کاوشگر همکار» ضابطه بندی کرد. نکته تعجبآور این بود که اجماع بر سر این عنصر بسیار قویتر از آنی بود که شما بهخاطر وجود تنوع در سنتهای کوچینگی که این افراد نماینده آن بودند، انتظار آن را داشتید (باچکیرووا، سیبلی و مایرز،2015).
به نظر میرسد در مرحله کنونی توسعه حرفه ای، حوزه کوچینگ میتواند از نگرشی فراگیرتر و آرامتر برای تعریف کوچینگ سود ببرد، ولی این کار باید بدون بهحداقلرساندن سختگیریها در زمینه پژوهش ها و عمل صورت بگیرد. این نگرش همسویی بیشتری با جهانبینیهای پستمدرن و عملگرا در زمینه علوم کاربردی دارد، ولی آن عنصر «پذیرای همه چیز بودن» که گاهی اوقات به پستمدرنیسم نسبت داده میشود را ندارد.
درعینحال، ما عامل مشخصی را ارائه میکنیم که باعث تعیین مرز بین کوچینگ با مشاوره و روان درمانی در روانشناسی کوچینگ شده و کوچینگ را از مشاوره – و احتمالاً بقیه حرفهها – متمایز میکند و آن، نقش مشارکتی کوچ است. این عنصر همچنین با فلسفه و جهانبینی فوق مطابقت دارد.
گروههای مختلفی از ذینفعان کوچینگ وجود دارند( کاربران کوچینگ، مراجعین، مربیان آموزش و سوپروایزرهای کوچینگ) که از در نظر گرفته شدن این پیشنهادات سود میبرند. باید اذعان کنیم برخی از روانشناسان کوچینگ ممکن است عملکرد جنبه فوق در زمینه ایجاد تمایز را به سود خود در نظر نگیرند. موقعیت «متخصص آگاه» دارای مزیتهای بسیاری است و روانشناسان کوچینگ به دلیل ماهیت آموزش وسیع و تمرینهای اضافی خود، بهسختی برای رسیدن به این موقعیت تلاش میکنند. همچنین فعالیتهای مختلفی در فهرست خدمات و تواناییهای آنها وجود دارد که برای انجامشان نیاز به موقعیت یک «متخصص» و دانشی برای پشتیبانی از آن هست. معنی این حرف میتواند این باشد که شاید برای اغنای این گروه از کاربران کوچینگ به هویت تازهای نیاز است. در طرف مقابل، آنها شاید بخواهند از این ویژگی استفاده کنند و در فعالیتهای کوچینگ خود بهاندازه کافی انعطافپذیر و خلاق باقی بمانند.