تعادلِ زندگی در گرو هنرِ ایجاد توازن بین کیفیتهای محدود زندگی، مانند زمان، انرژی و افکار، با امکانات نامحدودی چون کار، خانواده، علایق، تعهدات و وظایف شخصی است. همچنین، تعادل در زندگی بهمعنای ایجاد توازن در نگرشها و رویکردها به زندگی، بین ساختارمندی و خودانگیختگی، بین برنامههای ثابت و انعطافپذیری و بین پیوند با دیگران و تنهایی است. درنهایت تعادل در زندگی بهمعنای ایجاد تعادل بین «دستاورد» و «روابط انسانی»، «چیزها» و «افراد» و «رسیدن» و «شدن» است. تعادل در زندگی مستلزم تعیین اولویت و دربردارندۀ پرسشهای سخت از خودمان، دربارۀ این است که واقعاً چهچیز برایمان اهمیت دارد و آیا واقعاً براساس اولویتهایمان زندگی میکنیم یا نه.
برای بسیاری از ما، تعادل در زندگی ایدهای جالب (و نیازی بسیار واقعی) به نظر میرسد؛ در ادامۀ این مقاله به یک هشدار توجه کنید و به آن خوب بیندیشید.
احتمال اینکه یک پل، پارک، آبنما یا بنای یادبود بهنام انسانهایی باشد که زندگیِ متعادلی دارند، بسیار کم است؛ آنها شانس کمی دارند که به تکنوازِ ارکستر فیلارمونیک بوستون تبدیل شوند یا جایزۀ نوبل را ببرند. همچنین احتمالش بسیار کم است که نمایندۀ مجلس بشوند یا مدیریت غولهای بزرگ اقتصادی و مالی را در دست بگیرند. آنها احتمالاً از هر فناوری یا هر اطلاعات جدیدِ در دسترسی استفاده نخواهند کرد.
البته این کارها برای انسانهای متعادل غیرممکن نیست؛ اما آنها، همچون انسانهای تکبعدی، این اهداف را با تمام زمان، منابع و انرژی خود دنبال نخواهند کرد.
در دنیای جدید، مسیرِ قابلقبول بهسمت موفقیت (درحقیقت تعریف قابلقبول برای موفقیت)، تخصص در یک زمینۀ خاص است. انسانِ همهفن حریفِ دورۀ رنسانس، دیگر بهعنوان یک الگو یا حتی یک ایده یافت نمیشود.
در دنیای امروز، در مقابل تخصصگرایی و جهتدهیِ امکانات بهسمت تخصصی کردن مشاغل، که ما را مجبور میکند دربارۀ موضوعات ریز و ریزتر، بیشتر و بیشتر بدانیم، واکنشهای شدیدی در حال شکلگیری است. این واکنشها در مقابل ایدۀ» زندگی کردن برای کار کردن«، به جای
»کار کردن برای زندگی کردن «شکل گرفته است.
این جنبش، درواقع دربرابر استرس و رقابتجویی در جامعۀ مادیگرا، فناورانه و شهری ما و در مقابلِ فرسودن جسم و جان و خانوادههایمان برای رسیدن به وضعیتی که دنیا به اشتباه آن را
«موفقیت» میخواند، شکل گرفته است. چه کسی میداند؛ شاید دنیا درحال تغییر باشد و شاید یکبار دیگر نام مردان و زنان متعادل را روی پلهایش بگذارند. اگر هم فرزندان و دوستانمان نام ما را بر بناهای یادبود قرار ندهند، ممکن است ما را الگوی زندگی خود قرار دهند و یاد و خاطرهمان را در قلبشان حک کنند.
وقتی در یک سیرک تعادل بههم میخورد، خیلی راحت متوجه آن میشویم. مردی که در ارتفاع، از روی کابل فولادی لیز میخورد، اعتمادبهنفسش را از دست میدهد و شروع میکند به لرزیدن. وقتی شعبدهباز تمرکزش را از دست میدهد، تماشاچیان متوجه آن میشوند. اما شناسایی بیتعادلی در زندگی قدری سختتر است. انسانها در پنهانکردن تنش و ناامیدی خود بسیار خبره میشوند. آنها نگرانیشان از اوضاع خانواده را پنهان میکنند، این واقعیت را نیز پنهان میکنند که از مسائل حیاتی زندگی مانند بدنشان، ذهنشان و فرزندانشان بهنفع چیزهای کماهمیتتری مانند پیشرفتهای شغلی و اجتماعی و ثروت غفلت کردهاند.
ولی ما نامتعادلبودنِ خود را از خودمان پنهان نمیکنیم؛ حتی خیلی قبل از پیغامگیرها،
غذاهای آماده و اینترنت، فیلسوف بزرگ ثورئو 1گفته، اکثر انسانها در نومیدیِ خاموش زندگی میکنند.
چه آن را ناامیدی بنامیم، چه انبوهی از اطلاعات، میدانیم که زندگیهایمان حداقل اندکی از تعادل خارج شده است. برخی از ما بهطرز دردناکی از بیتعادلی خود آگاهیم؛ گروهی دیگر از ما نیز گهگاهی بهدنبال کمی تنهاییِ بیشتر، زمان بیشتر برای اندیشیدن، زمان بیشتر برای استراحتکردن و بودن با خانواده، یا بهطور ساده برای یک سبک زندگی آرامتر، منعطفتر، اختصاصیتر و معنادارتر هستیم. گاهی در لذت خالص یک لحظۀ خودانگیخته، یا در یک دوستی غیرمنتظره و جدید، لحظهای میایستیم و در عجبیم که چرا چنین رویدادهایی بیشتر اتفاق نمیافتند. برای نیازها و امیال خلاقانه، کششهای هیجانی و ماجراجوییهای ذاتیمان زمان نداریم؛ حتی برای کارهای ضروری هم وقت کافی نداریم.
وقتی تنش، ناامیدی و خستگی به یادمان میاندازند که از تعادل خارج شدهایم، آنگاه چه کسی را سرزنش میکنیم؟ هنگامی که بندباز از روی طناب سُر میخورد یا گویهای شعبدهباز از دستش رها میشود، خیلی راحت است که بهدنبال علتی بیرونی باشیم. شاید کابلها شُل یا گویها لیز بودهاند؛ شاید فلاش دوربین یک عکاس حواس بندباز را پرت کرده؛ حتی شاید لرزش زمین باعث این اتفاق شده باشد. شاید برای زندگیهای بیتعادل ما نیز توضیحی بیرونی وجود داشته باشد.
بهرغم همۀ اینها، والدین و پدربزرگ، مادربزرگهای ما تنشی را که ما احساس کردهایم، احساس نکردهاند، پس مشکل باید مربوط به دنیای ما باشد.
– گزینههای خیلی زیاد (کار و مشغلۀ فراوان).
– تبلیغات، مادیات (خواستههای زیاد).
– انتظارات رقابتجویانه (چیزهای زیادی برای تبدیل شدن).
– پیشرفت بیشازحدِ فناوری (ارتباطات خیلی زیاد و حریم خصوصی خیلی کم).
– همۀ گزینههای بالا.
پاسخ، کدام یک از موارد بالاست؟ هیچکدام! بهنظر میرسد که بیتعادلی نتیجۀ دنیای اطرافمان باشد؛ اما درواقع خودمان بهواسطۀ انتخابهایمان، روش زندگیمان، نحوۀ برنامهریزیهایمان و روش فکر کردنمان آن را بهوجود میآوریم.
ساموئل جانسون این موضوع را بهاختصار توصیف کرده است: «کسی که دربارۀ طبیعت انسان دانش کمی دارد، برای رسیدن به شادمانی، هر چیزی را تغییر میدهد غیر از وضعیت خودش. این انسان در پس تلاشهای بیهوده و چندبرابرکردن اندوه و رنجی که میخواسته ازبین ببرد، زندگیاش را تلف میکند.»
ما این روزها از استرس و تنش، فشار کاری، تهیبودن و بیتعادلی زیاد صحبت میکنیم؛ اما این صحبتها بیشتر فقط جنبۀ دلسوزی و اظهار تأسف دارد؛ تأسف از بدیِ اوضاع و ناتوانی ما در سروساماندادن به آن، و اینکه در این زمینه ما تنها نیستیم و همـه بـا آن درگیرند.
موضوع کتاب داشتن یا شدن- بهسوی زندگی متعادل، فقط بررسی و گفتوگو دربارۀ این مشکل نیست؛ بلکه به شما کمک میکند که نحوۀ تفکر و روش پیشبردن و متعادلکردن زندگی خود را تغییر دهید. برای دستیابی یکباره به همۀ اینها، کتاب فرمولی جادویی در اختیارتان نمیگذارد؛ اما، ممکن است به شما بیشتر کمک کند که تصمیم بگیرید کدام کارها را انجام ندهید و چه چیزهایی را نخواهید. ایــن کتاب به شما راههایی را پیشنهاد میکند تا تشخیص دهید چهچیز مهم است و چهچیز مهم نیست، و برای متعادل نگهداشتنِ مسائلِ مهم زندگی (و جنبههای مهم خودمان)، یک سیستم فکری و برنامهریزی به شما پیشنهاد میکند.
اگر خیلی ساده بخواهید حجم کارهایی را که در طول روز انجام میدهید افزایش بدهید، تقریباً هرگونه برنامۀ مدیریت زمان و برنامهریزی به شما کمک میکند؛ اما اگر میخواهید کیفیت کارهای روزانۀ خود را افزایش دهید، پس باید بگوییم کتاب زندگی متعادل برای شما نوشته شده است.
جریانهای زندگیِ ما با انتخابهایمان شکل میگیرد.
شما ظرفیت ایجاد توازن در خودتان و تعیین اولویتهای زندگیتان را دارید. اثرگذاری ما بر خودمان بسیار قویتر و بیشتر از اثرگذاری ما بر سایر انسانها و پدیدهاست.
کوه یخی را درنظر بگیرید؛ باد در حال وزش است و برف و یخ روی کوه را بهصورت افقی، در یک جهت جابهجا میکند. بااینحال، خودِ کوه یخ در جهت مخالف، پیوسته در حال حرکت است. علت حرکت کوه یخ «جریان» آب است. جریان آب در مقایسه با باد کمتر دیده میشود، اما بسیار قویتر است.
جریانهای زندگیِ ما با انتخابهایمان شکل میگیرد. دنیای مملو از مادیات، اطلاعات، فناوری، رقابت و شلوغی ممکن است در حال چرخیدن بهدور ما باشد، و ما را بهسمت فشار بیش از اندازه، بیتعادلی و استرس سوق بدهد؛ اما اگر جریانها و عادتهایی را که خودمان انتخاب میکنیم در خود پرورش بدهیم، بهسمت مخالف حرکت خواهیم کرد؛ یعنی بهسمت کیفیتی که در یک زندگی اولویتبندیشده و معنادار یافت میشود.