کوچینگ چیزی بسیار بیشتر از از مشاوره دادن، گفتارهای انگیزشی، مشورت تخصصی، نصیحت یا اینکه به آدمها بگوییم چهکاری انجام بدهند، است.
اینبار حرفهای مدیریت کنید!
انتظار مدیران از کارکنان سازمان، کیفیت کاری بالا با حداکثر انگیزه و وفاداری به سازمان است و درخواست آنها همیشه برداشت قدمی در راستای موفقیت سازمان است.
تفاوت یک مدیر سنتی و معمولی با شما که یک «مدیرکوچ» در سازمانتان هستید، این است که شما به شناخت کامل از کارمندان خود میرسید، هیچوقت در مقابل صحبتهایشان جبهه نمیگیرید و شنونده مشکلات و نظرات آنها هستید،کار آنها را نادیده نمیگیرید و اهمیت کار و ارزشکارشان را در نظر دارید، فعالیتهای کارمندانتان را مقایسه نمیکنید و تمامی کارکنانتان را توانمند میبینید، شما قصد مدیریت صفرتاصدی کسبوکار را ندارید بلکه به کارکنان اطمینان دارید و بخش بزرگ و مهمی از کار را برعهده آنان میگذارید.
چرا یک مدیر باید کوچ نیز باشد؟
قطعا بخش مهمی از یک تیم موفق، وجود فردی است که بتواند تیم را بهصورتی راهبری کند که در کنار مدیری متخصص، یک کوچ و راهنمای دلسوز نیز باشد و همزمان نقش یک دوست، معلم، مدیر و کوچ را در سازمان ایفا کند.
بهکار بردن نقش«دوستی» بهاین معنا نیست که روابطکاری بهروابط بسیار صمیمی و غیرعرف تبدیل شود بلکه انتظار میرود یک مدیر در نقش یک کوچ در سازمان بتواند بازخوردها، ایدهها و حتی گوشزدهای خود را بسیار دوستانه به کارکنان خود انتقال دهد. همچنین بهاین معنا نیست که شما بهعنوان مدیرکوچ از زیربار مسئولیتها شانه خالی کرده و تمامی کارها را به کارکنان بسپارید، بلکه بهاین معناست که کارکنان توسط حمایت و تشویقهای شما ترغیب به انجام مسئولیتها با حداکثر توان و انگیزه شوند.
یکی از مهمترین نقشهای یک مدیر راهبر، مهارت کوچینگ اوست و یکی از کارهای مهمی که یک کوچ انجام میدهد کمک به افراد برای هدفگذاری اصولی است.
کوچینگ از یک مجموعه مهارت مشخص درست شده است و هر فرد، مدیر یا راهبر، با تمرین و انگیزهی مناسب میتواند در کوچینگ پیشرفت بسیار خوبی بکند. هرکس میتواند با تمرین درکوچینگ بهتسلط و استادی برسد و شما در کوچ کردن به هفت مهارت زیر نیاز دارید.
1-اعتمادسازی: این مهارت و شایستگی بنیادین در همهی جلسات کوچینگ است و بدون آن افراد قطعا به شما بدگمان میشوند و وقتی اعتماد نکنند شما بهعنوان یک کوچ مورد قبول نخواهید بود.
2-بهچالش کشیدن انگارههای ذهنی: تا هنگامی که باورها و گاردهای پیشین ذهنی از بین نروند نمیتوان فرد را به سمتوسوی رشد هدایت کرد. شما بهعنوان کوچ وظیفه بهچالش کشیدن افراد بهصورت آرام و تدریجی را برعهده دارید. باید آنها را نسبت به تغییر مسیر فکریشان قانع کنید.
3-جستجوی شفافیت راهبردی: یک کوچ باید با کمک و پشتیبانیاش فرد را تشویق به انتخاب اهدافشخصی خود کند و همچنین بهاو کمک کند با استفاده از تعیین نتایج و بروندادهای قابل اندازهگیری، دربارهی آنها بیندیشد و به نتیجهنهایی برسد.
شما باید به افراد در راستای انتخاب اهداف شخصیشان و همچنین اندیشیدن بهصورت واضح و شفاف دربارهآن کمک کنید. هرگز فراموش نکنید وظیفه شما بهعنوان یک راهبر این است که به افراد کمک کنید از بین شک و دودلی و ابهامات زندگی عبور کنند و به مقصدنهایی خود برسند و به موفقیت دست پیدا کنند.
4-اجرای بی کم و کاست: متعهد ماندن به اهداف و برنامهها از دیگر دغدغههای افراد است که کوچ میتواند به افراد کمک کند تا واقعا اهدافشان را تعیین کنند، آنهارا اولویتبندی کنند و به آنها دست یابند. او به آنها برای متعهد ماندن به کارها کمک خواهد کرد.
5-ارائه بازخورد موثر: کوچها، مدیرها و مشاورهای بسیار زیادی هستند که ادعای کمک به افراد را دارند ولی تاثیر واقعی وقتی نمایان میشود که توصیهها و گفتهها بهکار برده شود و نتایجی را بهدست آورند که واقعا خواهان آن هستند. یک کوچ با شناخت کامل از فرد میتواند به نقطهای برسد که بهعنوان فرد سوم شرایط زندگی را مشاهده و افکار و کارها را اولویتبندی و دستهبندی کرده و راهکار پیشِروی افراد میگذارد.
6-بهکار گرفتن استعداد نهفته : همانطور که دکتر استیون کاوی گفته است: بیشتر افراد استعدادهایشان خیلی بیشتر از آنچیزی است که تاکنون مورد استفاده قرار دادهاند.
کوچهای خوب، بازخوردهایی میدهند که تعادلی از «شجاعت» و «ملاحظه» داشتن است.
«شجاعت» یعنی تمایل و توانایی بیان افکار و احساسات صادقانه و «ملاحظه» به معنی انجامدادن این کار به شیوهای محترمانه است.
کوچ های ماهر و عالی به توسعه و رشد دیگران علاقهی واقعی دارند. آنها همچنین واقعا علاقه دارند تا دیگران را از نظر ظرفیتهای آیندهشان و نه فقط بر اساس عملکرد گذشتهشان ببینند.